پاپیه ماشه

جمعه، ۲ شهریور ۱۴۰۳

در دهکده‌ی کوچک و زیبای فسین، کارگاه سرامیک‌سازی فسین همیشه مکانی برای خلق هنر و نوآوری بوده است. از کودکی شنیده بودم که فسین تنها یک دهکده نیست، بلکه سرزمینی است که با خاک و هنر زندگی می‌کند و نفس می‌کشد. هر بار که از کنار این کارگاه عبور می‌کردم، بوی خاک رس و صدای خنده‌های هنرمندان مرا به خود جذب می‌کرد.

یک روز تابستانی تصمیم گرفتم به کارگاه سرامیک‌سازی فسین سری بزنم. وقتی وارد شدم، چشمم به تابلویی افتاد که خبر از برگزاری دوره‌ی آموزشی حجم‌سازی با تکنیک پاپیه ماشه می‌داد. در پس زمینه‌ی تابلو، مجسمه‌ای عظیم از یک دیو که از مواد بازیافتی ساخته شده بود، نظرم را جلب کرد. احساس کردم که این دیو، تنها یک مجسمه نیست، بلکه داستانی در خود نهفته دارد.

با شور و شوق به سوی استاد کارگاه لیلا جون رفتم و درباره‌ی دوره پرسیدم. او با لبخندی گرم توضیح داد که پاپیه ماشه هنری است که از کاغذ، چسب و مواد بازیافتی ساخته می‌شود و این تکنیک به هنرمندان امکان می‌دهد تا از موادی ساده، آثار هنری شگفت‌انگیزی خلق کنند. در این دوره، هنرجویان می‌آموزند که چگونه با استفاده از این تکنیک، مجسمه‌های بزرگ و کوچک بسازند و به دنیای هنر جان ببخشند.

همان لحظه تصمیم گرفتم در این دوره ثبت نام کنم. روز اول کلاس، همگی با شوق و هیجان دور هم جمع شدیم. لیلا جون، ابتدا به ما توضیح داد که چطور باید کاغذها، کارتن‌ها و بطری‌های پلاستیکی را به شکل‌های مختلف ببریم و سپس با چسب و تکنیک‌های خاصی به هم بچسبانیم. او ما را تشویق می‌کرد تا از تخیل و خلاقیت خود استفاده کنیم و به دست‌های خود اعتماد کنیم.

روزهای چهارشنبه و پنج‌شنبه، کارگاه سرامیک‌سازی فسین پر از زندگی و شور هنری بود. صدای خنده‌ها و حرف‌های هنرجویان، فضای کارگاه را گرم و دوستانه می‌کرد. هرکس داستان خود را داشت و هر مجسمه‌ای که ساخته می‌شد، نشان از بخشی از وجود سازنده‌اش بود.

یکی از هنرجویان، علی، تصمیم گرفته بود مجسمه‌ای از یک پرنده‌ی افسانه‌ای بسازد که در رویاهای کودکی‌اش دیده بود. سارا، دخترکی کوچک و پر از انرژی، تصمیم گرفته بود مجسمه‌ای از یک اسب بسازد که همیشه آرزوی داشتنش را داشت. هر روز که می‌گذشت، مجسمه‌ها بیشتر و بیشتر به واقعیت نزدیک می‌شدند و ما احساس می‌کردیم که با هر تکه کاغذی که به هم می‌چسباندیم، تکه‌ای از روح خود را به هنر می‌بخشیدیم.

یک روز، وقتی که دیو کاغذی عظیم‌الجثه‌ی ما تقریباً کامل شده بود، لیلاجون به ما گفت که هر مجسمه‌ای که ساخته‌ایم، بخشی از وجود ماست و داستانی در خود دارد. او ادامه داد که هنر، زبان بی‌کلامی است که می‌تواند احساسات و داستان‌های ما را به دیگران منتقل کند. هر بار که به دیو کاغذی نگاه می‌کردم، احساس می‌کردم که داستان‌های بسیاری در دل خود دارد. داستان‌هایی از عشق، امید، ترس و شادی. هر تکه کاغذی که به هم چسبانده بودیم، گویی قسمتی از این داستان‌ها را روایت می‌کرد.

در پایان روز، وقتی که از کارگاه سرامیک‌سازی فسین بیرون آمدم، احساس کردم که بخشی از وجودم تغییر کرده است. هنر پاپیه ماشه، نه تنها به من امکان داد تا چیزی زیبا خلق کنم، بلکه به من یاد داد که چگونه می‌توان با همکاری و خلاقیت، داستان‌های جدیدی را به جهان اضافه کرد.

یک شب، وقتی که همه به خانه‌های خود رفته بودند و کارگاه فسین در سکوت شب فرو رفته بود، ناگهان صدای خش خش ملایمی از گوشه کارگاه به گوش رسید. دیو کاغذی که ما ساخته بودیم، به آرامی جان گرفته بود. او چشمان کاغذی بزرگش را باز کرد و به اطراف نگاهی انداخت. او با صدایی که شبیه به خش خش کاغذ بود، گفت: "من کی هستم؟"

خرگوش کاغذی کوچکی که یکی از بچه ها ساخته بود، از گوشه‌ای بیرون آمد و با خنده گفت: "تو دیوچه هستی؛ اینجا بدنیا آمده ای جایی که هنرمندان و خلاقیت‌ها به هم می‌پیوندند."

دیو با تعجب به خرگوش نگاه کرد و گفت: "ولی من از کجا آمده‌ام؟"

خرگوش به آرامی پاسخ داد: "تو از تخیل و دست‌های هنرمندان اینجا آمده‌ای. هر تکه کاغذ و کارتن و بطری‌ای که در تو به کار رفته، داستانی دارد. ما همه بخشی از این داستان‌ها هستیم."

دیو با کنجکاوی به اطراف نگاه کرد و دید که مجسمه‌های دیگری نیز در کارگاه به زندگی آمده‌اند. هر کدام از آنها داستانی برای گفتن داشتند و شب‌های فسین را با گفتگوها و خنده‌هایشان پر می‌کردند.

papiermache

شب‌های فسین پر از هیجان و ماجراجویی شد. دیو و دوستانش هر شب به گشت و گذار در کارگاه می‌پرداختند و داستان‌های جدیدی کشف می‌کردند. آنها فهمیدند که هنر نه تنها چیزی زیبا برای دیدن است، بلکه زبانی است که می‌تواند داستان‌ها و احساسات را به اشتراک بگذارد.

یک شب، دیوچه و دوستانش تصمیم گرفتند به جنگلی که در نزدیکی دهکده بود بروند و ماجراجویی‌های جدیدی را تجربه کنند. آنها از کارگاه بیرون رفتند و به سوی جنگل حرکت کردند. در راه، با حیوانات جنگل ملاقات کردند و داستان‌هایشان را با آنها به اشتراک گذاشتند. حیوانات جنگل نیز داستان‌های خود را برای دیو و دوستانش تعریف کردند و شب‌های فسین پر از زندگی و شور و شوق شد.

در یکی از این شب‌ها، وقتی که دیو و دوستانش در کنار یک آتش کوچک نشسته بودند و به داستان‌های یکدیگر گوش می‌دادند، دیو با لبخندی گفت: "من حالا می‌دانم که چرا به دنیا آمده‌ام. من آمده‌ام تا داستان‌ها و احساسات را به اشتراک بگذارم و به دنیا نشان دهم که هر چیزی می‌تواند زندگی و زیبایی داشته باشد."

دوستانش با لبخند و موافقت سر تکان دادند و همه با هم تصمیم گرفتند که هر شب داستان‌های جدیدی را کشف کنند و به اشتراک بگذارند. آنها فهمیدند که هنر و خلاقیت هیچ مرزی ندارد و همیشه می‌توان داستان‌های جدیدی خلق کرد.

 

یک شب، دیوچه و دوستانش در حال گشت و گذار در خیابان‌های فسین بودند که متوجه شدند شهرداری و آشغال جمع‌کن‌ها در حال جمع‌آوری و سوزاندن مواد بازیافتی هستند. دیوچه که حالا به اهمیت مواد بازیافتی و نقش آنها در خلق هنر پی برده بود، تصمیم گرفت جلوی این کار را بگیرد.

او به سوی چند بطری پلاستیکی و کارتن که روی زمین افتاده بودند رفت و با صدای ملایم و دوستانه گفت: "سلام دوستان! من دیوچه هستم. شما نمی‌خواهید که سوزانده شوید، درست است؟"

بطری‌های پلاستیکی با صدایی ضعیف و ناامید گفتند: "ما هیچ راه دیگری نداریم. ما مواد زائدی هستیم که دیگر استفاده‌ای نداریم."

دیوچه با لبخند و اطمینان پاسخ داد: "اما من می‌توانم به شما زندگی جدیدی ببخشم. شما می‌توانید بخشی از یک مجسمه‌ی زیبا باشید و داستان خود را به جهان بگویید."

بطری‌ها و کارتن‌ها با تردید نگاه کردند، اما امید در چشمانشان درخشید. دیوچه با کمک دوستانش، بطری‌ها و کارتن‌ها را جمع‌آوری کرد و آنها را به کارگاه سرامیک‌سازی فسین برد. او تصمیم گرفت که این مواد بازیافتی را به یک مجسمه‌ی زیبا تبدیل کند تا داستان نجات آنها را به جهان نشان دهد.

شب‌ها، دیوچه و دوستانش به ساختن مجسمه‌ی جدید پرداختند. هر بطری و کارتن، بخشی از داستان خود را به مجسمه افزودند و دیوچه با دقت و عشق آنها را به هم چسباند. نتیجه‌ی کار، مجسمه‌ای زیبا و پر از زندگی بود که نشان می‌داد هر چیزی می‌تواند دوباره متولد شود و به هنر تبدیل شود.

وقتی که مجسمه‌ی جدید آماده شد، دیوچه و دوستانش آن را به مرکز دهکده بردند تا همه ببینند و داستان نجات مواد بازیافتی را بشنوند. مردم دهکده با تعجب و تحسین به مجسمه نگاه کردند و داستان دیوچه و دوستانش را شنیدند.

از آن روز به بعد، مردم فسین دیگر مواد بازیافتی را بی‌ارزش نمی‌دانستند. آنها یاد گرفتند که با کمک هنر و خلاقیت، می‌توانند به این مواد زندگی جدیدی ببخشند و داستان‌های جدیدی خلق کنند.

اگر شما هم به هنر و خلق داستان‌های جدید علاقه دارید، پیشنهاد می‌کنم حتماً در دوره‌ی آموزشی حجم‌سازی با تکنیک پاپیه ماشه در کارگاه سرامیک‌سازی فسین شرکت کنید. این دوره نه تنها به شما تکنیک‌های جدیدی از هنر را می‌آموزد، بلکه به شما امکان می‌دهد تا بخشی از وجود خود را به هنر ببخشید و داستان‌های جدیدی خلق کنید. برای ثبت نام در دوره، با ما تماس بگیرید و به جمع هنرمندان فسین بپیوندید.